٩٥ چه سالي
بعد از حدود دو سال حالا مي خوام شروت كنم دوباره به دخفتر خاطرات مجازيم سر و سامون بدم و خاك هاي روس پستاشو پاك كنم و قلم تايپي به دست بگيرم و بنويسم.از همه چيز.
سلام به اونا كه منو مي شناسن و نمي شناسن.
بعد از حدود دو سال حالا مي خوام شروت كنم دوباره به دخفتر خاطرات مجازيم سر و سامون بدم و خاك هاي روس پستاشو پاك كنم و قلم تايپي به دست بگيرم و بنويسم.از همه چيز.
سلام به اونا كه منو مي شناسن و نمي شناسن.
چه احمقانه خوشی کردم
چه احمق بودم
ولی باز به این کلبه ی مجازی بر می گردم...تا ساعت مطالب را کوک کنم...بعد از گذشتن از یک مانع بلند در این دو میدانی می آیم...و آنگاه زندگی از رنگ های دیگر به سفیدی می گراید و زندگی شروع می شود با فراموشی گذشته!و تجربه برای آِینده!
انصاف یعنی معلم دینی یه چیزی بگه و یه چیز دیگه عمل کنه...
انصاف یعنی کسی که هر دقیقه بهش فکر می کنی بهت فکر کنه اما نگه!
معلم شاید برای تو سیاه باشد...
ولی برای من سفیذ ترین روز دنیاست...
روز تعطیلی...P:
(گفتم یکم از این حال و هوا بیرون بیایم)
یه چیزی بیاد تو اینترنت ما ازش عقب بمونیم....بخاطر ِ همینه که هر لحظه دوس داریم تو اینترنت بگردیم!
تو تنهایی چیزایی هس که تو با هم بودن نیست...
فکر کردن به اون...بهترین لذت زندگی
گفتن حرفای دلت...بهترین کار در زندگی
نبودن هیچ حرف و حدیثی....بهترین آزادی در زندگی!
از تنهایی لذت ببر....
گریه کن...بخند....
آخرین حرف راست از من...خوب نیستم!
همه چششون به مسئله بود و من چشمم به موج موی قهوه ایش....
مسئله تموم شد و برگشت...
با عینکش نگاهی به استاد و کرد و گفت:استاد تموم شد...
استاد سرشو بالا اورد...مسئله رو بررسی کرد...
-:آفرین خوبه...برو بشین
گچ و گذاشت و به سوی صندلی اش رفت...هر قدمش یک ضربه به روحم بود...
آخر کلاس شد...
رفتم پیشش گفتم:ببخشید میشه جزوتونو واسه این جلسه قرض بگیرم...فکر می کنم چیزایی که استاد نکته گفته بود جلسه ی پیشو نوشتین...
با خوشرویی قبول کرد و از کیفش جزوه رو در آورد و به طرفم گرفت...با لبخندی ازش تشکر کردم و او هم لبخندی زد که هر تشکری که تو دنسا کرده بودم و در خودش غرق کرد...
تاکسی گرفتم و به طرف خونه راه افتادم...
تو تاکسی جزوه رو باز کردم...دست خط تمیز و یکنواخت مانند آهنگی بود که با نت های آرام نواخته می شد...
پایین برگه نوشتم: هر روز و هر ثانیه به فکرتم...غرق در توام...حتی در موج ریز موهایت...
به خیال اینکه شاید روزی ببیند...
احساس خوشبختی...